ضحاک، فریدون و کاوه آهنگر | داسان های شاهنامه قسمت 2

در قسمت قبل یه پادشاهی کیومرث، هوشنگ، طهمورث و جمشید تا هنگام کشته شدن جمشید به دست ضحاک پرداختیم.

قسمت قبل (کیومرث، هوشنگ و طهمورث... | داستان شاهنامه قسمت 1)

در ادامه به پادشاهی ضحاک تا عفول او خواهیم پرداخت.

اسپانسر داستان ضحاک

شیره خرما رویال زال اسپانسر داستان (ضحاک)

پادشاهی ضحاک: فرمانروایی تاریک و وحشت‌بار

ظلم و ستم ضحاک

ضحاک ماردوش

پس از کشته شدن جمشید به دست ضحاک، ایران به دورانی از ظلم و وحشت وارد شد. ضحاک، پادشاه تازیان که با دسیسه‌های شیطان به قدرت رسیده بود، تخت سلطنت را تصاحب کرد. برخلاف دوران جمشید که مردم در آسایش و رفاه زندگی می‌کردند، زمان ضحاک پر از سیاهی و ترس بود.

مارهای شانه‌های ضحاک که از بدنش روییده بودند، هر روز نیاز به مغز دو جوان ایرانی داشتند تا زنده بمانند. این مارها، نماد شرارت و تباهی ضحاک بودند و هر روز باعث مرگ دو جوان بی‌گناه می‌شدند. درباریان ضحاک، جوانان را به کاخ می‌آوردند و مغز آن‌ها را برای تغذیه مارها آماده می‌کردند. این جنایت روزمره، وحشت و نفرت مردم را به اوج رسانده بود.

هزار سال حکمرانی ضحاک با زور و فساد

1000 سال ظلم ضحاک

ضحاک ستمگر ترین پادشاه تاریخ

ضحاک برای حفظ تاج و تخت خود به کمک شیطان و نیروهای اهریمنی‌اش متوسل شد. او هیچ ارزشی برای عدالت یا حقوق مردم قائل نبود. زمین‌های کشاورزان را تصرف کرد و مالیات‌های سنگینی بر مردم وضع نمود. مردمی که روزگاری در صلح و شکوه زندگی می‌کردند، اکنون در فقر و بدبختی به سر می‌بردند. دربار او به محلی برای فساد و خیانت تبدیل شده بود و هیچ‌کس جرئت اعتراض نداشت.

ضحاک هزار سال بر ایران حکومت کرد، حکومتی که تنها با ظلم و ستم همراه بود. مردم باور داشتند که این تاریکی هیچ‌گاه پایان نخواهد یافت. اما در دل این تاریکی، خشم و نارضایتی مردم روز به روز بیشتر شد، تا زمانی که کاوه آهنگر و فریدون با هم برخاستند و تصمیم گرفتند به این دوران وحشت‌بار پایان دهند.

قیام کاوه آهنگر

قیام کاوه آهنگر

قیام کاوه اهنگر علیه ضحاک

در میانه این تاریکی، مردی از دل مردم برخاست؛ کاوه آهنگر، مردی شریف و ساده‌زیست که با شجاعت و دلیری‌اش در مقابل ظلم ضحاک ایستاد. کاوه که فرزندانش نیز قربانی مارهای ضحاک شده بودند، دیگر طاقت نیاورد. او به قصر ضحاک رفت و دربار او را با فریادی پر از خشم و اعتراض لرزاند. کاوه به شاه تازیان گفت: "من دیگر فرزندی ندارم که برای سیر کردن مارهای تو فدا کنم! ای شاه ظالم، بترس از روزی که مردم علیه تو قیام کنند!"

کاوه با چرم آهنگری خود، پرچمی ساخت که بعدها به نام درفش کاویانی شناخته شد و با این پرچم به سمت مردم رفت. فریاد آزادی و عدالت او در میان مردم پیچید و بسیاری از جوانان و پهلوانان به او پیوستند. این آغاز جنبشی بزرگ علیه ضحاک بود.

کابوس ضحاک 

کابوس ضحاک

ضحاک پس از دیدن کابوس از بین رفتن او به دست فریدون

ضحاک، پادشاه سنگ‌دل و ظالم، شبی را در کاخ پرشکوه خود به سر می‌برد. او که خود را فرمانروای بی‌چون و چرای جهان می‌دانست، هر شب با غرور بر تخت طلایی‌اش می‌نشست و به مارهای سیاه روی شانه‌هایش، مغز جوانان ایرانی را می‌خوراند. اما شبی که تاریکی آن بر همه شب‌ها غلبه کرده بود، او در خواب فرو رفت؛ خوابی که آرامش همیشگی‌اش را به کابوسی وحشتناک بدل کرد.

در دل آن خواب، خود را بر فراز قله‌ای بلند و دورافتاده دید؛ جایی که هیچ نشانی از قدرت و شکوه نبود. او تنها ایستاده بود و ناگهان مارهای سیاه روی شانه‌هایش با خشمی بی‌پایان به او حمله کردند. مارها، که پیش از این او را همراهی می‌کردند، حالا به جانش افتاده بودند و با چشمانی سرخ و آتشین به سمت او هجوم می‌آوردند. ضحاک وحشت‌زده دست‌هایش را در هوا تکان می‌داد و سعی می‌کرد مارها را از خود دور کند، اما هرچه بیشتر تلاش می‌کرد، مارها وحشی‌تر می‌شدند.

در میان این آشوب، صدایی غرش‌وار به گوشش رسید. او با ترس به اطراف نگریست و دید که مردی قدرتمند، با گرزی سنگین در دست، از افق به سوی او می‌آید. مردی که هیبتش مانند کوه استوار بود و چشمانش همچون آتش می‌درخشید. این مرد فریدون بود، پهلوانی که برای انتقام و پایان دادن به دوران سیاه ایران زمین آمده بود. فریدون گرز خود را بلند کرد و با فریادی سهمگین به او نزدیک شد. ضحاک سعی کرد از او فرار کند، اما زمین زیر پایش شروع به لرزیدن کرد و او به چاه عمیقی فرو رفت. هرچه بیشتر تقلا می‌کرد، عمیق‌تر در تاریکی فرو می‌رفت.

ضحاک با فریادی هولناک از خواب پرید. بدنش از عرق خیس شده بود و نفس‌های سنگینی می‌کشید. ترس در چهره‌اش نمایان بود؛ چیزی که پیش از این هرگز در او دیده نشده بود. برای نخستین بار در عمرش، او که خود باعث وحشت دیگران شده بود، در دل خود احساس وحشت کرد. او به سرعت اطرافیانش را فراخواند و خواب خود را با لرزشی در صدا برای مشاوران دربار تعریف کرد.

یکی از درباریان، با دلهره خواب را اینگونهه تعبیر کرد و گفت: "ای پادشاه بزرگ، این خواب شوم است و نشان از آن دارد که سرنوشت شما به خطر افتاده است. فریدون، پهلوانی است که در آینده علیه شما قیام خواهد کرد. باید او را نابود کنیم پیش از آنکه او به قدرت برسد."

ضحاک که هنوز از کابوسش لرزان بود، فرمان داد که همه جاسوسانش را به کار گیرند تا فریدون را پیدا کنند و پیش از آنکه بتواند علیه او قیام کند، او را از بین ببرند. اما در دلش، هرگز نتوانست از هراس این خواب رهایی یابد. خواب، برای ضحاک پیام‌آور سرنوشتی بود که هیچ گریزی از آن نبود؛ همان سرنوشتی که فریدون به همراه داشت و پایان حکومت هزار ساله‌اش را رقم می‌زد.

این کابوس، آغاز فروپاشی ذهنی ضحاک بود؛ پادشاهی که هرچند بر تختی از قدرت نشسته بود، اما در دلش هراسی را احساس می‌کرد که هیچ نیرویی نمی‌توانست از او دور کند.

ظهور فریدون

بازگشت فریدون

فریدون پس از سنین جوانی به سمت نابودی ضحاک حرکت کرد

در همان زمان که کاوه قیام خود را آغاز کرد، در گوشه‌ای از ایران، پسری به نام فریدون متولد شد. مادر فریدون، برای حفاظت از جان او، او را به کوه‌ها برد و به دست مردی نیکوکار سپرد. سال‌ها گذشت و فریدون جوانی دلیر و توانا شد. او از همان کودکی، داستان ظلم و ستم ضحاک را شنیده و آرزوی نابودی او را در دل پرورانده بود.

وقتی آوازه قیام کاوه آهنگر به گوش فریدون رسید، او نیز به این جنبش پیوست. کاوه و فریدون با یکدیگر پیمان بستند که ضحاک را سرنگون کنند و ایران را از چنگال ظلم و ستم آزاد سازند.

نبرد سرنوشت‌ساز

نبرد ضحاک و فریدون

فریدون با شکست دادن ضحاک فرمانروای ایران شد

ضحاک که از قیام مردم و پیوستن پهلوانان به کاوه و فریدون باخبر شده بود، نیروهایش را آماده نبرد کرد. اما دیگر برای جلوگیری از این خیزش دیر شده بود. سپاه کاوه و فریدون، با درفش کاویانی در دست، به سوی کاخ ضحاک یورش بردند. نبردی سخت و سهمگین درگرفت. فریدون با گرز معروف خود به میدان رفت و در میانه میدان نبرد، با ضحاک مواجه شد. قدرت و شجاعت فریدون در برابر جادوی شیطانی ضحاک به رخ کشیده شد.

در لحظه‌ای حساس، فریدون توانست با گرز خود ضربه‌ای سنگین به ضحاک بزند و او را از پای درآورد. اما به فرمان خداوند بزرگ، ضحاک نمی‌توانست کشته شود. فریدون به جای آنکه او را به قتل برساند، به دستور ایزدان، ضحاک را در غاری تاریک به زنجیر کشید و برای همیشه او را از دنیای انسان‌ها دور کرد. این پایان حکمرانی ظلم و ستم در ایران بود و شروع دوره‌ای از امید و آزادی.

ضحاک در بند

ضحاک پس از شکست از فریدون

(1000 سال فرمانروایی ضحاک و پایان آن) (خوانش: اسماعیل قادرپناه)

پایان ظلم و آغاز عصر فریدون

با به زنجیر کشیدن ضحاک، ایران از زیر سلطه تاریک و خونبار او رهایی یافت. فریدون به عنوان شاه جدید ایران تاج بر سر نهاد و دوران جدیدی از عدالت و آرامش آغاز شد. او به همراه کاوه آهنگر و دیگر پهلوانان، حکومتی را بنا نهاد که در آن عدالت و انصاف حکمفرما بود.

روایت تصویری داستان (توسط تیم : deep stories )

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *