تصویر به دنیا آمدن رستم

به دنیا آمدن رستم (رستم دستان) | داستان های شاهنامه قسمت 6

در قسمت قبل داستان ازدواج زال و رودابه را مطالعه کردیم.

قسمت قبل: (زال و رودابه | داستان های شاهنامه قسمت 5)

در ادامه داستان به بارداری رودابه و زادن رستم میپردازیم

اسپانسر داستان رستم

نمک معدنی میکس اسپانسر داستان رستم

بازگشت زال و رودابه به سیستان و بارداری رودابه

زال و رودابه پس از ازدواج پرشکوه‌شان، با دلی پر از امید و شوق به سوی سیستان روانه شدند. سیستان، سرزمین پهلوانی‌ها و دلیری‌های نریمان و سام، حالا در انتظار ورود زالی بود که از کودکی تا جوانی در کوه‌ها با سیمرغ زیسته بود و اکنون با همسرش رودابه، که دختری از خاندان شاهان کابل بود، به خانه بازمی‌گشت.

مردم سیستان با دیدن زال و رودابه، به جشن و شادی پرداختند و با دلی سرشار از مهر، آنان را خوش‌آمد گفتند. سام، پدر دلیر زال، از دیدن پسر و عروسش بسیار خرسند شد و دلش غرق در شادی بود. او می‌دانست که این پیوند مبارک، نویدی برای آینده‌ای پر از شکوه برای خاندان‌شان است.

بارداری رودابه

پس از گذشت مدتی از این زندگی مشترک، نشانه‌های بارداری در رودابه نمایان شد. این خبر خوش در سراسر سیستان پیچید و همه با اشتیاق منتظر به دنیا آمدن فرزندی بودند که نویدبخش پهلوانی و دلیری در آینده می‌بود. اما، بارداری رودابه برخلاف انتظار، با سختی‌های بسیاری همراه شد.

رودابه روز به روز سنگین‌تر می‌شد و حال او رو به ضعف می‌رفت. او کودکی را باردار بود که نتنها تنومند بود، بلکه نیرویی بزرگ و غیرعادی داشت. رودابه از درد و رنج به اطرافیان شکایت می‌کرد و دل‌نگران از آینده بود.

در این زمان بود که سیندخت مادر رودابه هم به سیستان آمد تا از رودابه مراقبت کند اما این تدبیر هم کار ساز نبود و وضع رودابه هر روز وخیم تر میشد .

زال، که عشق فراوانی به رودابه داشت، در پی چاره‌ای برای رفع رنج همسرش بود. او شب‌ها در کنار رودابه بیدار می‌ماند و با دلی نگران به سیمرغ، همان پرنده مقدسی که خود در کودکی او را بزرگ کرده بود، فکر می‌کرد و میدانست که تنها راه چاره برای رهایی رودابه از این درد و رنج تدبیر سیمرغ است.

فرا خواندن سیمرغ برای زادن رستم

زال، پس از مشاهده درد و رنج رودابه که هر روز شدیدتر می‌شد، بسیار نگران و پریشان‌خاطر بود. او دید که هیچ‌یک از پزشکان و حکیمان نمی‌توانند راه حلی برای زایمان سخت رودابه پیدا کنند. روز به روز حال رودابه وخیم‌تر می‌شد، و نگرانی زال از اینکه همسر و فرزندش را از دست بدهد، شدت می‌گرفت. فرزند درون شکم رودابه بسیار بزرگ بود و این مسئله باعث شده بود که زایمان طبیعی برای او غیرممکن به نظر برسد.

در میان تمام این آشفتگی‌ها، زال به یاد پر سیمرغ افتاد؛ همان پر که سیمرغ، در روزگار کودکی به او داده بود تا در مواقع بحرانی از آن استفاده کند. سیمرغ، پرنده‌ای افسانه‌ای و خردمند بود که زال را از نوزادی نجات داده و در کوهستان بزرگ کرده بود. زال به این فکر افتاد که شاید سیمرغ بتواند به او کمک کند، چرا که دانش و قدرت این پرنده جادویی فراتر از انسان‌ها بود.

زال بی‌درنگ پر سیمرغ را که همیشه نزد خود نگاه داشته بود، بیرون آورد و با امید فراوان، آن را بر آتش نهاد. آتشی روشن کرد و همان لحظه‌ای که پر درون شعله‌ها سوخت، دود به آسمان رفت. آسمان پر از نور و روشنی شد و به زودی، سیمرغ با بال‌های پهن و پرهای رنگین خود از دل ابرها نمایان شد. این پرنده با هیبتی شکوه‌مند و غرورآمیز به سمت زال آمد و روی زمین در برابر او فرود آمد.

فرا خواندن سیمرغ برای به دنیا اوردن رستم

فراخواندن سیمرغ برای درمان رودابه و به دنیا آمدن رستم

سیمرغ با صدایی خردمندانه و آرام از زال پرسید: «ای زال دلاور، چرا مرا فرا خواندی؟ چه چیزی این‌چنین تو را آشفته ساخته است؟»
زال با چهره‌ای پر از اندوه و دل‌نگرانی پاسخ داد: «ای پرنده بزرگ، رودابه در زایمان فرزندمان رنج می‌برد و هیچ‌کس نمی‌تواند راهی برای به دنیا آمدن فرزند ما بیابد. فرزند بزرگ است و پزشکان درمانده‌اند. من نگران جان همسر و فرزندم هستم و هیچ چاره‌ای نمی‌دانم. به تو پناه آورده‌ام که راهنمایی‌ام کنی.»

سیمرغ با چشمانی دانا و لبخندی آرام‌بخش به زال گفت: «نگران نباش، فرزند تو پهلوانی بزرگ خواهد شد و روزی نامش در سراسر جهان خواهد پیچید. من راه چاره‌ای برای زایمان رودابه دارم. کاری که باید انجام دهی، بسیار ساده است.»

سیمرغ به زال گفت که باید پزشکان و حکیمان را به خانه رودابه بیاورد، اما آن‌ها باید به روش خاصی عمل کنند. او دستور داد که شکم رودابه را بشکافند تا فرزند بیرون آید، ولی این کار باید با دقت و ظرافت خاصی انجام شود، چرا که سیمرغ روش جراحی را به آن‌ها آموخت. همچنین، او بال‌های خود را بر زخم رودابه خواهد کشید تا زخم‌ها به سرعت التیام یابند و هیچ اثری از آسیب باقی نماند.

زال با دلگرمی و امید، همان‌گونه که سیمرغ گفته بود، عمل کرد. پزشکان با راهنمایی سیمرغ شکم رودابه را باز کردند و فرزند تنومندی به دنیا آمد. نوزاد که از همان لحظه تولد با ویژگی‌های پهلوانی شناخته می‌شد، نامش رستم گذاشته شد. سیمرغ بال‌های جادویی خود را بر زخم رودابه کشید و در همان لحظه زخم‌های او بهبود یافتند.

سزارین رستم به کمک سیمرغ

سزارین رودابه به کمک سیمرغ و بدنیا آمدن رستم

پس از زایمان موفقیت‌آمیز، سیمرغ به زال گفت که رستم روزی پهلوانی بی‌مانند خواهد شد و در نبردهای سختی شرکت خواهد کرد که نام او را جاودانه خواهد ساخت. سپس سیمرغ بال‌های باشکوه خود را گشود و در میان آسمان‌ها ناپدید شد. زال و رودابه با آرامش و شادی به آینده فرزندشان نگاه کردند، چرا که می‌دانستند رستم روزی قهرمان ایران‌زمین خواهد شد.

ملاقات سام و رستم

پس از تولد رستم و پایان یافتن روزهای سخت زایمان رودابه، زال تصمیم گرفت که پدرش سام را از تولد نوه‌اش باخبر کند. اما به جای اینکه شخصاً به سیستان برود، تصمیم گرفت هدیه‌ای خاص به سام بفرستد تا بزرگی و قدرت نوزادش را به او نشان دهد. زال به هنرمندان دستور داد که مجسمه‌ای از رستم بسازند؛ مجسمه‌ای که نشان‌دهنده جثه تنومند و قدرت خارق‌العاده این نوزاد باشد.

هنرمندان با دقت و مهارت فراوان، مجسمه‌ای از رستم ساختند که با جثه قوی و هیکل بزرگش، یادآور پهلوانی بود که روزی به یکی از بزرگ‌ترین قهرمانان تاریخ ایران تبدیل خواهد شد. این مجسمه، نه تنها تصویر نوزاد را به سام نشان می‌داد، بلکه نشانه‌ای از آینده پرافتخار رستم بود.

زال این مجسمه را با پیام محبت‌آمیزی به همراه فرستادگانی به سوی سیستان روانه کرد. وقتی مجسمه به سام رسید، او از دیدن بزرگی و زیبایی آن شگفت‌زده شد. او نمی‌توانست باور کند که نوه‌اش، نوزادی که تازه به دنیا آمده، این‌چنین هیکلی بزرگ و تنومند داشته باشد.

سام با دیدن این مجسمه و شنیدن پیام زال، بسیار خوشحال شد و به پسرش افتخار کرد. او به تمام پهلوانان و بزرگان دربار خبر داد که نوه‌ای به دنیا آمده است که بی‌شک روزی قهرمانی بی‌همتا خواهد شد. سام تصمیم گرفت به زابل سفر کند تا نوه‌اش، رستم، را از نزدیک ببیند و شاهد این پهلوان کوچک باشد که روزی نام خاندان نریمان را جاودانه خواهد ساخت.

این‌گونه بود که سام، با دلی پر از شوق و افتخار، برای دیدار با نوه‌اش، رستم، راهی زابل شد تا او را در آغوش بگیرد و پیوند میان نسل‌های پهلوانان ایران‌زمین را محکم‌تر کند. سام قبل از ترک زابل گرز گزان خودرا به رستم بخشید تا وارث پهلوانی های او در آینده باشد.

دیدار سام و رستم

تصویری از اولین دیدار سام و رستم

بزرگ شدن رستم ( آغاز دوران پهلوانی )

رستم در کاخ پدرش در زابلستان بزرگ شد. از همان سال‌های کودکی، نشانه‌های قدرت و شجاعت در او نمایان بود. برخلاف دیگر کودکان هم‌سن‌وسالش، رستم نیروی بدنی فوق‌العاده‌ای داشت و حتی در سنین پایین می‌توانست کارهایی را انجام دهد که برای دیگران غیرممکن بود. او از همان ابتدا در کنار پدرش، زال، آموزش‌های پهلوانی و جنگاوری را آغاز کرد.

زال با عشق و دقت فراوان، رستم را در تمامی فنون جنگی و هنرهای رزمی آموزش می‌داد. او به رستم یاد داد که چگونه از سلاح‌های مختلف استفاده کند، چگونه سوارکاری کند و چگونه در میدان جنگ با شجاعت و تدبیر عمل کند. اما در کنار آموزش‌های پهلوانی، زال تلاش کرد که رستم را به فردی دانا و بااخلاق نیز تبدیل کند؛ او به رستم ارزش‌های اخلاقی، عدالت و عشق به میهن را آموزش داد.

رستم که از کودکی زیر نظر زال و در محیطی سرشار از عشق و احترام رشد کرده بود، به سرعت به جوانی بلندقد، قوی‌هیکل و دلیر تبدیل شد. او با تمام ویژگی‌هایی که یک پهلوان نیاز داشت، آماده بود که نام خود را در تاریخ ایران‌زمین جاودانه کند.

در این دوران، رستم نه تنها در زمینه جنگاوری و شجاعت مشهور شد، بلکه به دلیل دانش و خردمندی‌اش نیز مورد تحسین قرار گرفت. زال به او آموخته بود که تنها نیروی بدنی برای یک پهلوان کافی نیست؛ بلکه پهلوان باید دانا، صبور و بااخلاق باشد. این‌گونه بود که رستم نه تنها در میدان جنگ، بلکه در زندگی روزمره نیز الگوی بسیاری از مردم شد.

روزهای آموزش رستم به پایان رسید و او آماده بود که وارد میدان‌های نبرد و عرصه‌های پهلوانی شود. مردم ایران‌زمین، که داستان‌های قهرمانانه خاندان زال را می‌دانستند، حالا با امید و انتظار چشم به راه بودند که رستم روزی به بزرگ‌ترین قهرمان سرزمین خود تبدیل شود.

تصویری از رستم

تصویری از رستم در دوران آغاز پهلوانی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *