زال و رودابه | داستان های شاهنامه قسمت 5

در قسمت قبل تاجگذاری منوچهر شاه و به دنیا آمدن زال، ترد شدن او و بازگشت او نزد سام  را مطالعه کردیم.

قسمت قبل: (تاجگذاری منوچهر و زادن زال | داستان های شاهنامه قسمت 4)

در ادامه داستان به آشنایی زال و رودابه میپردازیم (داستان کامل زال و رودابه) !

اسپانسر داستان زال و رودابه

نمکساب رویال زال اسپانسر داستان (زال و رودابه)

داستان های عاشقانه ایران

جشن ازدواج زال و رودابه

پس از اجازه منوچهر شاه زال و رودابه ازدواج کردند

(دیدار زال و رودابه) (خوانش: اسماعیل قادرپناه)

آشنایی زال و رودابه

پس از آنکه زال به دنیای انسان‌ها بازگشت و مورد پذیرش پدرش سام نریمان و پادشاه ایران منوچهر قرار گرفت، آوازه دلاوری و خردمندی او در سراسر ایران پیچید. در این هنگام، در کابلستان، مهراب کابلی که از خاندان ضحاک بود، بر این سرزمین فرمانروایی می‌کرد. او دختری زیبا و خردمند به نام رودابه داشت که زیبایی‌اش در تمام سرزمین‌ها مشهور بود. رودابه که از شنیدن دلاوری‌های زال به وجد آمده بود، در دل به او مهر ورزید. از سوی دیگر، زال نیز داستان زیبایی و خرد رودابه را شنید و از همان ابتدا به او علاقه‌مند شد.

پیغام ندیمه رودابه به زال

رودابه که دلش از عشق زال پر شده بود، راز دل خود را با ندیمه‌هایش در میان گذاشت. یکی از ندیمه‌ها به نام همای، که از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بود، تصمیم گرفت به رودابه کمک کند. او راهی یافت تا با زال ملاقات کند و پیام محبت رودابه را به او برساند. همای به زال گفت: «رودابه، دختری که به زیبایی و خرد مشهور است، دل در گرو عشق تو دارد. آیا تو نیز به او مهر داری؟»

زال که از این پیام دلشاد شده بود، به ندیمه رودابه گفت: «آری، دل من نیز به عشق رودابه گره خورده است. حال که او به من مهر دارد، من نیز بی‌درنگ به سوی او خواهم شتافت.»

نخستین دیدار زال و رودابه

زال که دلش در گرو رودابه بود، با همراهی یارانش به سمت کابل رهسپار شد. او تصمیم گرفت رودابه را ببیند، اما ملاقات با دختر مهراب کابلی کار آسانی نبود. روزی، رودابه که از حضور زال در کابل باخبر شده بود، به بام کاخ پدرش رفت. او از بلندای بام، زال را در باغ کاخ دید. در این هنگام، زال نیز که نگاهش به رودابه افتاد، دلش بیش از پیش شیفته او شد.

دیدار زال و رودابه

زال و رودابه در برجی بلند یکدیگر را ملاقات کردند

رودابه که زال را از دور دیده بود، تصمیم گرفت او را نزد خود فرا بخواند. او گیسوان بلند و سیاهش را که همچون آبشاری به زمین می‌رسید، از بام به پایین انداخت و گفت: «ای زال، از گیسوانم بگیر و نزد من بیا.» اما زال که مردی شجاع و خردمند بود، نخواست رودابه را به زحمت بیندازد. او به جای گرفتن گیسوان، از طناب و قدرت خود استفاده کرد و از دیوار بالا رفت.

این دیدار شبانه، آغاز عشقی بی‌پایان میان زال و رودابه بود. آن‌ها به یکدیگر سوگند خوردند که تا پایان عمر به هم وفادار بمانند و هیچ مانعی نتواند عشقشان را از هم بگیرد. اما مشکل بزرگی در این میان وجود داشت: اختلاف خانوادگی و نژادی میان زال و رودابه.

مخالفت خانواده‌ها و دلواپسی سام

پس از دیدار عاشقانه زال و رودابه، خبر این عشق به سام نریمان و مهراب کابلی رسید. سام، پدر زال، که از دلاوری‌های پسرش خشنود بود، نمی‌توانست بپذیرد که زال با دختری از نسل ضحاک، دشمن دیرینه ایران، ازدواج کند. او از این ازدواج نگران بود و دلش نمی‌خواست که زال با دختری از خاندان ضحاک پیمان زناشویی ببندد. از سوی دیگر، مهراب کابلی نیز با اینکه زال پهلوانی شجاع و بزرگ بود، به دلیل دشمنی‌های دیرینه میان خاندانش و ایرانیان، نسبت به این ازدواج بی‌میل بود.

این مخالفت‌ها باعث شد که زال و رودابه در شرایطی بسیار دشوار قرار بگیرند. از یک سو عشق عمیقی میان آن‌ها شکل گرفته بود و از سوی دیگر، مخالفت خانواده‌ها به‌خصوص سام، مانع بزرگی برای این پیوند بود.

راهنمایی سیمرغ به زال

زال که از مخالفت‌های پدرش و مهراب نگران بود، تصمیم گرفت به سیمرغ، نگهبان و راهنمای خود، متوسل شود. او پر سیمرغ را که همیشه همراه داشت، در آتش انداخت تا سیمرغ را فراخواند. سیمرغ به یاری زال آمد و به او گفت: «دل در گرو عشق نیکوست، اما برای رسیدن به عشق باید از راه خرد و تدبیر نیز بهره بگیری. تو باید نزد پادشاه ایران، منوچهر، بروی و از او اجازه بگیری. تنها اوست که می‌تواند تصمیمی بگیرد که مورد قبول همه باشد.»

مشورت زال با سیمرغ

زال در حال مشورت با سیمرغ برای رفع مشکلات ازدواج او و رودابه

زال از راهنمایی سیمرغ پیروی کرد و به دربار منوچهر شتافت.

موافقت منوچهر با ازدواج زال و رودابه

زال به دربار شاه ایران، منوچهر، رفت و داستان عشق خود و رودابه را با او در میان گذاشت. منوچهر ابتدا مردد بود؛ او می‌دانست که خانواده مهراب از نسل ضحاک هستند و این ازدواج می‌توانست پیامدهای ناخواسته‌ای به دنبال داشته باشد. اما از سوی دیگر، عشق زال و رودابه چنان پاک و خالص بود که نمی‌توانست نادیده‌اش بگیرد. منوچهر پس از مشورت با خردمندان دربار، به این نتیجه رسید که پس از گذراندن آزمون هایی توسط زال  در این باره تصمیم بگیرد.

آزمون های موبدان منوچهر شاه برای زال

زال در حال پاسخ به سوالات موبدان

منوچهر برای اجازه دادن به ازدواج زال و رودابه زال را خمورد آزمون قرار داد

(آزمون های زال  و اجازه گرفتن برای ازدواج با رودابه) (خوانش: اسماعیل قادرپناه)
(معما های طرح شده برای زال توسط موبدان) (خوانش: اسماعیل قادرپناه)

معمای دوازده درخت شاداب:

گفت: «من در بوستانی دل‌افروز گام نهادم و دیدگانم بر دوازده درخت بلند و سرسبز افتاد. هر یک از این درختان سی شاخه داشت و بر هر شاخه گلی تازه و برگی شاداب. لیک راز این درختان چیست که چنین هر یک با نظمی بی‌مانند بر خاک افراشته‌اند؟»

پاسخ: این درختان نمادی از دوازده ماه سال‌اند که هر یک سی روز دارند.

معمای دو اسب تیزتک:

چنین گفت: «دو اسب دیدم، یکی سپیدتر از برف که چون نسیم می‌تازید و دیگری تیره‌تر از شب سیاه که پیوسته در پی او می‌دوید. این دو اسب، پیوسته به دنبال یکدیگر در گردش بودند، لیک هیچ‌کدام به دیگری نمی‌رسید. بگو مرا، این راز چیست؟»

پاسخ: این دو اسب، نماد روز و شب‌اند که پیوسته در پی هم می‌آیند، ولی هیچگاه به یکدیگر نمی‌رسند.

معمای مرغزار و داس تیز:

گفت: «در مرغزاری سبز و خرّم قدم نهادم. در این مرغزار، مردی را دیدم که داسی تیز در دست داشت و بی‌رحمانه، هم گیاهان تر و هم خشک را با هم درو می‌کرد. فریاد و لابه گیاهان در برابر او بی‌ثمر بود و هیچ‌کس از تیغ داسش در امان نمی‌ماند. این چه راز است که هیچ‌کس از آن رهایی نمی‌یابد؟»

پاسخ: این مرد با داس، نماد مرگ است که همه را، چه جوان و چه پیر، چه نیکوکار و چه بدکار، درو می‌کند.

معمای دو سرو بلند و مرغ آشیانه‌ساز:

چنین روایت کرد: «دو سرو سرافراز بر کناره دریای بی‌کران دیدم که بر فراز آن‌ها مرغی لانه کرده بود. روز بر یکی از سروها می‌نشست و سرو را شکوفا و پر برگ می‌کرد، لیک چون پر می‌کشید و بر دیگری جای می‌گرفت، آن سرو نخستین خشک و پژمرده می‌گشت. بگو مرا، این چه راز نهانی است که از آن آگاه نیستم؟»

پاسخ: آن دو سرو نماد روز و شب‌اند و مرغ، خورشید است. وقتی خورشید بر روز می‌تابد، جهان روشن و سرسبز است، و چون بر شب می‌نشاند، دنیا به تاریکی و پژمردگی فرو می‌رود.

معمای شهرستان و خارستان:

چنین گفت: «شهری دیدم، آباد و پر رونق، اما مردمان از آن شهر روی گردانده و در خارستانی اطراف آن می‌زیستند. آن شهر با همه زیبایی‌هایش به فراموشی سپرده شده بود، لیک ناگاه فریادی برآمد و مردم با شتاب به سوی شهر بازگشتند و بدان نیازمند شدند. این چه راز است که مردمان بدان دل بسته‌اند؟»

پاسخ: این شهر نمادی از عقل و خرد است که مردم در روزگار آسایش از آن غافل می‌مانند و به کارهای بیهوده مشغول می‌شوند، اما در هنگام نیاز و مشکلات به آن باز می‌گردند و به خرد پناه می‌برند.

منوچهر با این ازدواج موافقت کرد و پیام خود را به سام نریمان رساند. سام که همیشه به پادشاه وفادار بود، از تصمیم منوچهر پیروی کرد و مخالفت خود را کنار گذاشت. از سوی دیگر، مهراب نیز به دلیل ترس از خشم منوچهر، مجبور به پذیرش این پیوند شد.

جشن ازدواج زال و رودابه

با موافقت منوچهر و رفع موانع، مراسم ازدواج زال و رودابه با شکوه و جلال فراوان برگزار شد. این جشن، نمادی از اتحاد دو خاندان بزرگ و عشق عمیق میان زال و رودابه بود. رودابه با لباس‌های فاخر و زیبا، در کنار زال ایستاد و این دو با پیمان وفاداری به یکدیگر، زندگی مشترک خود را آغاز کردند.

جشن ازدواج زال و رودابه

پس از اجازه منوچهر شاه زال و رودابه با هم ازدواج کردند

روایت تصویری داستان (توسط تیم : deep stories )

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *