شروع داستان های شاهنامه از این مقاله اغاز میشود. زال مارکت با هدف ترویج خواندن مطالب و رسیدن به درک بهتر از ادبیات شاهنامه و همچنین بهره بردن از داستان های اموزنده و سرگرم کننده این کتاب داستان های شاهنامه را به همراه خوانش هرقسمت برای علاقه مندان فراهم اورده است.
داستان شماره 1 (آغاز شاهنامه)
این مقاله قصد داریم قسمت اول از داستانهای شاهنامه فردوسی سه پادشاهی اول شاهنامه (کیومرث، هوشنگ و طهمورث) را ارائه دهیم
ما قصد داریم که داستانهای شاهنامه را با زبانی ساده و روان بازگو کرده و تمام قصههای شاهنامه را شامل میشود.
(اغاز کتاب) (خوانش: اسماعیل قادرپناه)
بیایید به سراغ اولین پادشاهی شاهنامه برویم:
پادشاهی کیومرث
حکیم فردوسی داستان کیومرث را اینگونه آغاز میکند: در جهان، اولین کسی که تاج و تخت و فرمانروایی را بنیان نهاد، فردی به نام کیومرث بود. او اولین پادشاه جهان شد. کیومرث تاج پادشاهی را بر سر نهاد و قلمرویی را اداره میکرد که مردمانش از این بابت بسیار خوشحال بودند.
کیومرث لباسی از پوست پلنگ به تن داشت و در ابتدا در کوهستانها زندگی میکرد. مردمان این سرزمین نیز به یکتاپرستی روی آوردند و کیش و آیینی برای خود برگزیدند. همه در این قلمرو به خوبی و خوشی زندگی میکردند.
کیومرث پسری داشت به نام سیامک که جوانی خردمند و با چهرهای زیبا بود. رابطهی بسیار خوبی هم با پدرش داشت. قرار بود سیامک جانشین کیومرث شود و پس از او بر تخت پادشاهی جلوس کند.
اما در آن نواحی، اهریمنی بدسیرت وجود داشت که به تاج و تخت کیومرث حسادت میورزید و در پی براندازی او بود. این اهریمن نمیتوانست جلوی خود را بگیرد و مدام دربارهی این موضوع با مردم سرزمینش سخن میگفت، بهطوریکه همه از ذات پلید او آگاه شدند. جنگی قریبالوقوع بین کیومرث و اهریمن در شرف وقوع بود.
اهریمن فرزندی بزرگ و قویهیکل داشت که مانند گرگ بود و بهمانند پدرش، بسیار بدطینت. در این دوران، سروش، فرشتهی پیامآور، بر کیومرث ظاهر شد و به او گفت که اهریمن بهزودی قصد تصاحب تاج و تختش را دارد. کیومرث باید خود را برای نبرد آماده میکرد.
سیامک فرزند کیومرث که از ماجرا باخبر شده بود، از پدرش اجازه خواست تا سپاهی فراهم کرده و به جنگ اهریمن برود. او سپاهی گرد آورد و به جنگ اهریمن رفت. در این نبرد، سپاه سیامک شکست خورد و فرزند اهریمن او را کشت. بدن سیامک را تکهتکه کرد و جگرش را از تن بیرون کشید.
کیومرث از مرگ فرزندش بسیار غمگین شد. تمام سپاهیان و مردمان دربار او به عزاداری پرداختند و یک سال تمام در سوگ سیامک گریستند.
پس از گذشت یک سال، سروش دوباره بر کیومرث ظاهر شد و گفت: "چرا اینهمه گریه و زاری؟ سپاهی فراهم کن و انتقام خون پسرت را از اهریمن بگیر."
سیامک یادگاری از خود به جا گذاشته بود: فرزندی به نام هوشنگ. هوشنگ نزد پدربزرگش کیومرث رفت و از او اجازه خواست تا سپاهی گرد آورده و انتقام پدرش را بگیرد. کیومرث به او اجازه داد.
هوشنگ سپاه خودرا تشکیل داد
هوشنگ سپاهی قدرتمند تشکیل داد که در آن علاوه بر انسانها، پریان و حیواناتی مانند پلنگ و شیر نیز حضور داشتند. او به نبرد اهریمن رفت و توانست شکست سنگینی بر او وارد کند. سپس اهریمن را اسیر کرد و برای انتقام، سر او را از تن جدا نمود.
پس از این پیروزی، کیومرث مدتی در این جهان زندگی کرد و سرانجام چشم از جهان فروبست. او راه و رسم سود بردن از زندگی را به دیگران آموخت، اما خود از مایهی خورد و آن را به پایان رسانید. آری، جهان سراسر افسانه است. پادشاهی کیومرث سی سال به طول انجامید و مردمانش از عملکرد او بسیار راضی بودند.
پادشاهی هوشنگ
(پادشاهی هوشنگ) (خوانش: اسماعیل قادرپناه)
پس از مرگ کیومرث، هوشنگ، نوهاش، بر تخت پادشاهی نشست و گفت: "من فرمانروای هفت کشور هستم. به درگاه خدای توانا و دانا آمادهی عدالتگستری و بخشش هستم." سپس قلمرو خود را آباد کرد و داد و عدالت را در سراسر آن گسترش داد.
او از دل سنگ، آهن بیرون آورد و ابزارهایی مانند اره و تبر ساخت. همچنین روند آبیاری سرزمینهایش را بهبود بخشید و آب رودها را به سرزمینهای دور هدایت کرد. مردم توانستند با این آبها به کشاورزی بپردازند و محصولات خود را رشد دهند. پس از مدتی، حتی نان و لباسهایی از برگ درختان تهیه کردند.
هوشنگ پس از مدتی به آتش دست یافت. داستان کشف آتش بدین گونه است که روزی در حال تفریح در کوه و دشت بودند که ماری عظیمالجثه ظاهر شد. هوشنگ سنگی برداشت و به سمت مار پرتاب کرد. مار جستی زد و سنگ به سنگ آهنی برخورد کرد، جرقهای زد و آتشی روشن شد. هوشنگ گفت: "این آتش را خداوند به ما هدیه کرده است." مردم این آتش را مقدس شمردند و جشن گرفتند.
در ادامه، هوشنگ حیواناتی مانند گاو و گوسفند را اهلی کرد و به مردم آموزش داد که از این حیوانات در کشاورزی استفاده کنند. او سالهای سلطنت خود را صرف کارهای نیک کرد و با نام نیک از جهان رفت.
پادشاهی طهمورث
پس از هوشنگ، پسرش طهمورث بر تخت پادشاهی نشست. طهمورث با شیاطین جنگید و آنها را رام کرد. اهریمنها به فرمان او در آمدند و حتی به مردم خواندن و نوشتن آموختند. پادشاهی طهمورث نیز سی سال به طول انجامید و پس از او، جمشید جانشین او شد.
جمشید بنیانگذار جشن نوزور باستانی
پس از طهمورث جمشید بر تخت پادشاهی نشست، دست به اصلاحات بزرگی در سراسر جهان زد. او دانشهای بسیاری را به مردم آموخت و ابزارها و فنون مختلفی را برای زندگی راحتتر به آنها معرفی کرد. با تلاشهای او، جهان به مکانی پر از نعمت و آسایش تبدیل شد و رنج و سختی از زندگی مردم رخت بربست.
یکی از بزرگترین کارهای جمشید این بود که در دوران فرمانرواییاش، از آسمانها کمک گرفت تا به مردمان خود شادی و آرامش بیشتری ببخشد. روزی، جمشید دستور داد که تختی زرین و باشکوه بسازند، تختی که پر از جواهرات و زیباییهای خیرهکننده بود. این تخت را جمشید بر فراز زمین و به سمت آسمانها بالا برد. با نشستن بر این تخت، جمشید به بالای آسمانها پرواز کرد و در آن لحظه، نور و روشنایی بیپایانی از او به سوی زمین تابید.
مردم که این صحنه بینظیر را دیدند، حیرتزده شدند و آن روز را روزی خاص و مبارک دانستند. این روز که نخستین روز بهار بود، با نام نوروز شناخته شد و به عنوان جشنی بزرگ در فرهنگ ایرانی به یادگار ماند.
معنای نوروز در زمان جمشید
جمشید در آن روز، با پرواز بر تخت زرین خود، نمادی از پیروزی و شکوه ایران را به جهانیان نشان داد. مردم که از رنج و سختی نجات یافته بودند و در زیر پادشاهی او در رفاه و شادی زندگی میکردند، این روز را جشن گرفتند. آنها نوروز را به عنوان آغاز فصل نو و زندگی دوباره طبیعت میدانستند. جمشید با برپایی این جشن، بر قدرت و سعادت مردم ایران افزود و نوروز به عنوان نمادی از نو شدن و بازگشت زندگی در هر سال تثبیت شد.
آغاز فرمانروایی جمشید
پس از درگذشت تهمورث دیوبند، فرزندش جمشید بر تخت پادشاهی نشست. جمشید که جوانی خردمند، پرتوان و با فره ایزدی بود، ارادهای نیرومند برای پیشرفت و آبادانی سرزمینش داشت. او از همان آغاز، با یاری خداوند و فرشتگان به آبادانی جهان پرداخت. روزی، جمشید مردم را گرد هم آورد و گفت:
"ای مردمان، بدانید که من همای سعادت را از ایزد یکتا به دست آوردهام و بر آنم که دنیا را برای شما جایی بهتر و آسودهتر کنم. هیچ کس در این جهان نباید رنج بکشد."
جمشید، در طول پادشاهی خود، دست به کارهایی زد که تا آن زمان در هیچ دورهای نظیر نداشت. او مردم را از سختیهای زندگی نجات داد و دنیای آنان را پر از راحتی و نعمت ساخت.
شکوفایی دوران جمشید
جمشید به سرعت به گسترش دانش و هنرها پرداخت. او به مردم یاد داد چگونه آهن و سنگ را به ابزار تبدیل کنند و با آنها زندگی را آسانتر سازند. با تدابیر او، لباسها از پشم و ابریشم تهیه شد تا مردم را از سرمای زمستان و گرمای تابستان در امان نگه دارد. هنر پزشکی را به مردم آموخت و بیماریها را درمان کرد. او جامعه را به چهار طبقه تقسیم کرد: روحانیان، جنگجویان، کشاورزان و صنعتگران. هر طبقه به وظایف خود پرداخت و نظم و ثباتی در سراسر جهان حاکم شد.
جمشید به هر گوشهای از جهان مینگریست و با دیدن آبادانی و خوشبختی مردم، شادمان میشد. او تختی زرین ساخت که فره ایزدی بر آن تابیده بود و در روز نوروز بر آن نشست و به آسمان پرواز کرد. مردم با دیدن جمشید بر تخت نورانیاش، او را ستایش کردند و جشن بزرگ نوروز را برپا کردند. نوروز از آن زمان به یادگار ماند و هر ساله جشن گرفته شد.
غرور و تکبر جمشید
سالها گذشت و جمشید با قدرت و شکوه پادشاهی میکرد. اما آرامآرام در دلش غروری شکل گرفت. او که همیشه از یاری خداوند و فره ایزدی بهرهمند بود، گمان کرد که این شکوه تنها از اوست و خود را همپای خدایان دانست. روزی بر مردم ندا داد و گفت:
"مرا نه تنها پادشاه این جهان، بلکه خالق هستی بدانید. منم که جهان را آباد کردم و رنج شما را برطرف نمودم."
با این سخنان، فره ایزدی از او روی برگرداند. مردم که از سخنان جمشید دلآزرده شده بودند، کمکم از او دوری کردند. دیگر کسی به جمشید با دل و جان وفادار نبود و او دیگر در قلبها جایگاه نداشت.
ظهور ضحاک
در این زمان، از سرزمینهای دور، شریرترین مردی به نام ضحاک، با فریب اهریمن به قدرت رسید. اهریمن ضحاک را به سوی ایران هدایت کرد تا جمشید را از تخت به زیر بکشد. ضحاک، مردی با دو مار بر شانههایش بود که هر روز مغز دو انسان را برای تغذیه آنها نیاز داشت. او با نیرنگ و فریب به سوی ایران آمد و ادعای تاج و تخت کرد.
مردم که از غرور جمشید به ستوه آمده بودند، به سرعت از او روی برگرداندند و به سوی ضحاک رفتند. با تضعیف موقعیت جمشید، ضحاک با لشکری عظیم به ایران حمله کرد. جمشید که دیگر حمایتی نداشت، مجبور شد فرار کند. او سالها در سرزمینهای مختلف در خفا زندگی کرد و از چشم دشمنان پنهان شد.
پایان تلخ جمشید
اما سرنوشت، نقشهای دیگر برای جمشید داشت. ضحاک، پس از سالها جمشید را پیدا کرد و او را به بند کشید. وقتی جمشید را در چنگال مرگ اسیر کرد، با خشمی بیپایان او را به دو نیم کرد و بدین ترتیب، پادشاهی باشکوه جمشید به پایان رسید.
جمشید با تمامی افتخارات و دستاوردهایش، به دلیل غرور و فراموشی اصل انسانیت، سقوط کرد و دوران طلایی او با حکومتی ظالمانه و تاریک جایگزین شد. ضحاک بر تخت نشست و ایران وارد دوران سیاه و پر از رنج و محنت شد..
1 نظر در “کیومرث، هوشنگ، طهمورث و جمشید | داستان های شاهنامه قسمت 1”
kehili khub bud